هیمنهیمن، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

هیمن کوچولوی ما

هیمن و شیرین زبونیاش

1393/2/17 11:11
859 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستان عزیز و دوست داشتنی وبلاگیم

اول از همه بابت غیبت طولانی مدتم عذر میخام و از همه دوستانی که تو این مدت بهمون سر زدن و این همه به منو هیمن جون لطف داشتن تشکر ویژه دارم.خدا رو شکر ایام عید به خوبی گذشت و روزای خوبی رو سپری کردیم .روزای اول رو بیشتر به دید و بازدید گذروندیمو هیمن جون از گرفتن عیدی و حال و هوای عید لذت میبرد .همش ازم سوال میکرد مامان چرا عیدی بهم میدن و چرا همدیگه رو میبوسین و چیلا های دیگه که هر چی واسش تو ضیح میدادم با ی چیلای دیگه همراه بودقلب

ایام عید جای دوری نرفتیم و به شهرستانای استان خودمون رفتیم که خیلی خوش گذشت و جای دوستان سبزآرام

خوب حالا شیرین زبون های هیمن جونبوس

ی روز با بابایی در حال بازی بودی و به بابایی گفتی بابا مثلا من گل گدنم(کرگدن)تو هم پلنگ.بیا با هم دعوا کنیم.تو این نبرد تو پیروز شدی بابا خودشو زمین انداخته بود .بدو اومدی آشپزخونه و گفتی مامان بدو که عشقتو کشتمقهقههقهقهه

همیشه هم وقتی با بابا بازی میکنی میگی بابا بیا دعوا کنیمغمگینبعدش میای طرفمو سرتو میاری جلو و میگی مامان برام شاخ درست کنخندونکمنم باید با ژل موهاتو  درس کنمتعجبوشما میری طرف بابایی البته با جیغ که الان با شاخ میزنمتبوس

بعد از دل دردی که داشتی و به علت عفونت روده دکتر واست داروی مترونیدازول وکوتریمو کسازول  تجویز کرد که خیلی از مزه دارو بدت میومد به خصوص مترونیدازول که داشتم به زور بهت دارو میدادم مامانم ازم پرسید مگه  ی ساعت پیش بهش دارو ندادی .به مامانم گفنم اون مترونیدازول بود این ی چیز دیگس کوتریموکسازوله دیدم رفتی به خاله الی گفتی خاله به بابایی زنگ بزن کارش دارم.الی گفته چکارش داری گفتی میخام بهش بگم من مترو نیدازول و کوتی مسازول(کوتریموکسازول) دوس ندارمخندونکحالا اینو داشته باش دل دردت ی کوچولو ادامه داشت بردم متخصص داشتم واسش توضیح میدادم که شما رو بردم دکتر محمدی و بهت دارو داده یهو وسط حرفم پریدی و گفتی مامان مامان به آقای دکتر بگو مترونیدازول و کوتی مسازول خوردم.آقای دکتر کلی برات کیف کرد و ماشالا گفت بغلبوسفدای پسر باهوشم بشم منمحبت

طالبی رو خیلی دوس داری و هر روز یخچالو چک میکنی نکنه تموم بشه و هر وقتی تو مغازه طالبی به چشمت میخوره با ی لحن قشنگی میگی مامان طالبی داریمخوشمزه.فصل توت فرنگی هستش و چه کیفی میکنی از خوردنش هر جا ببینی حتی اگه تو خونه داشته باشیم باید واست بخریم.امسال هم مث پارسال باید واست فریزری کنم تا هر وقت دلت هوای توت کرد داشته باشی عمرمبوس

صدام زدی مامان  ی چیزی میگم یا راستشو بگو یا راستشو نگو.فدای جمله بندیت بشم منمحبت

مسیر خونه خودمونو خونه دادا و خاله مریمو بلدی حتی کوچه و به کوچش وقتی بابا واسه اینکه اذیتت کنه به کوچه دیگه میپیچه میگه بابا اشتباه رفتی از این ور یه و اینجا نیست .بعضی موقعها هم بابایی بهت میگه هیمن نمیدنم از کدوم طرف برم خیلی خوب مسیر خونه خودمون یا خونه دادا (مامان خودم) رو نشون میدی فدای دقت و حافظه پسرم بشم منزیبا

پل گو میشان که وقتی رفتیم شما خواب بودین

پل گاو میشان که وقتی رفتیم شما خواب بودین

 

پارکی در دره شهر

تو رو خدا ببینین به جای پله جی واسش گذاشتن.بچه های اونجا دیگه حرفه ای بودن اونم بدون کفش با پای برهنهتعجبهیمن همش با  تعجب نگاشون میکردتعجب

با کلی زحمت به مقصد رسید

اینم دعوا سر سرسره.پای دختره رو نگاه کنین.حدودا ده نفری بازی میکردن همشون پای برهنه کفشاشون پایین سر سرهتعجبتعجبتعجب

 

بهت گفتم بخند تا ازت عکس بگیرمخندونکمثلا شما لبخند زدینخندونک

عکسا تو گوشی دایی رضا هستش وقت نکردم ازشون بگیرم اولین فرصت عکسای جدید میذارم

دوستای عزیز ی مدتی نیستم .خونه جدید نت نداره .دوستون دارم هوار تابوسبوسبوس

پسندها (7)

نظرات (1)

بابا و مامان
26 دی 93 17:34
منتظر عکسهای قشنگت هستم عزیزم