هیمن بلا..
سلام پسرم الان که دارم این پستو مینویسم ناهارتو کامل خوردی و داری تی وی تماشا میکنی
خیلی به برنامه کودک به خصوص برنامه های شبکه پویا علاقه نشون میدی
دیروز که خاله مریم و عمو حاجی(قابل توجه من و خواهرم جاری هستیم)از خرم آباد اومدن واسه شما
ی وایت برد گرفته بودن که شما خیلی دوسش داری از صب تا نزدیکای شب دستت بود و همش
دایره ومربع میکشیدی بعد پاکش میکردی واقعا ازدستت کلافه شده بودم هر چی میگفتم هیمن جون در ماژیکشو ببند خشک میشه میگفتی شما چیکار داری خاله مریم برام گرفته از سر صورت گرفته تا دیوار و موکت ومبل رو با دستای قشنگ و کوچولوت ماژیک کاری کردی
وقتی کار اشتباهی میکنی و باهات مخالفت میکنم یاد گرفتی میری تو اتاقت و بهم میگی دیگه باهات قهرم دیگه دوست ندارم مامان فدای قهر کردنت نفسم
امروز صب که از خواب پا شدی .رفتی سراغ کمد اسباب بازیات و گفتی مامان پس اتوبوسه کو
گفتم تو که اتوبوس نداشتی دیروز برات موتور خریدیم و هواپیما .یادت که افتاد ی خنده قشنگی زدی و گفتی خواب دیدم بابا واسم اتوبوس سبز خریده مامان فدای خواب دیدنت عزیز
دلم.بهت قول دادم اگه پسر خوبی باشی چن وقت دیگه واست اتوبوس بگیرم
وقتی ادای بابا رو در میاری اینقدر خوردنی میشی دوس دارم بخورمت دیروز که تو آشپز خونه بودم
صدام زدی مامان بابا کی میاد .گفتم مامانی شب میاد هنوز حرفم تموم نشده بود که داد زدی خانمم
میشه ی کم بیاری نگات کردم عین بابایی دراز کشیدی و کنترل تی وی دستته
دیروز که واست میگو درس کرده بودم تند تند میگوها رو دهنت میذاشتی.بهت گفتم.هیمن مامان
چه خبرته ی کم یواشتر.پلو هم بخور.جواب دادی آخه دایی روح الله دیروز گفته وقتی مامانی واست
میگو درس کرد.میام میگوهاتو میخورم.اول میگوهامو میخورم دایی نخورتش بعد پلورو میخورم
بهت گفتم هیمن اگه این کارو بکنی دیگه دوست ندارم.گفتی نباش.گفتم دعوات میکنم گفتی اشکال نداره .بعدش میمیرم دیگه هیمن نداری بغلت کردم و گفتم مامان بمیره خدا نکنه نفسم
الانم اومدم ببینم چرا ساکتی که دیدم جلو تی وی خوابت برده
عشق مامان دیگه چیز جدیدی به ذهنم نمیرسه.چیزی یادم افتاد حتما میام اضافه میکنم