مختصری از این چن ماه
سلام هیمن نااازم ، باورم نمیشه بعد از مدت ها یه پست چند ده خطی و کامل نوشتم که پرید !
به همین راحتی ، ولی خب مامانی مُصر تر از این حرفاس و تا این طلسم چن ماهه رو نشکنه کوتاه نمیاد .
هر چند پسر خوب و فهمیدم مامانو درک میکنه و ترجیح میده به جای ثبت خاطرات با مامانیش خاطرات
بسازه ... ! پسر مامان ، شما تو این چن ماهه کوتاه مث بلبل حرف میزنی و شیرین زبونی میکنی و طبق
معمول استارتشو تو خونه دادایی (مامان ِ مامانی زدی ) وشانس آوردی که توسط خاله ها و دایی خورده
نشدی
مهم نیس چن دقیقه از خدافظیت با دادایی گذشته باشه روزی چن بار باید تلفن ُ برداری و باشون صبت کنید.دادایی میگه پسرم بیا خونمون ، شما میگی نیمیتونم اَسینجا بیام ، بضی وقتام گوشی َ میذاری و از پنجره بیرون ُ چک میکنی که اگه هوا بارونی باشه بگی بالون میااد خیس میشم . بضی وقتام میگی دایی بیاد دنبالم بابایی سرکاره ، یا میگی عمو بیاد (آژانس ) چن بار با آژانس رفتیم
از همه کس و همه چیز میپرسی دادایی نانا کجاس ، ایی ( الی ) چیکا میکنه فاطی کجاس ؟ دادایی میگه فاطی خونه نیس شما میگی اَیاکه ؟ دَس میخونه ؟ بخورمممت من
اسم خاله و زندایی و دایی و عموهاتو خیلی ناز تلفظ میکنی ، به عمه سمیه هم میگی مامان ِ محیا .
بضی وقتا یه چیزایی رو برای خودت مرور میکنی میگی زندایی زَلی به امیر گفت ، محیا جویاب داره و
همینجوری حرف میزنی من که چیزی متوجه نمیشم مامان
ی بار که جوراباتو پات میکردم گفتم مامان جورابات داره برات کوچیک میشه با چن جفت جوراب واست
بخرم ، چن روز بعدش که عمه سمیه اومدن خونمون زُل زدی به جورابای محیا و گفتی عمه ، محیا جویاب
داره من جویاب ندارم ؛ بمیرم برات چقد زود باورت شد جوراب نداری مامان
بعدشم که رفتم برات جوراب بخرم گیر داده بودی نه این بَده سفید میخوام
خاکستلی نمیخوام ، این بنبشه ، این سگ روشه خانومه خیلی تعجب کرده بود که نی نی دو سال و نیمه من همه رنگارو میشناسه و خرید کردنشم با سلیقه ی خودشه و اینقدم مشکل پسنده !
دای لِضا رو خیلی دوس داری ههمینطور زن دایی مریم ُ و خیلی بیشتر اونا شما رو دوس دارن و هر بار
که بری طبقه بالا بهت آبمیوه یا شیر میدن . این قدر این پروسه بالا رفتن و شیر آوردن شما تکرار میشه
که دایی اسمشو گذاشته سهمیه شمام باورت میشه اسمش سهمیه س و میگی دایی سهمیه
ی بار رفته بودی بالا این بار با شکلات اومدی ، دادایی گفتن هیمن دایی بهت سهمیه داد گفتی نه سهمیه تموم شده شکلات داد
هیمن نازم شما عاشق حیواناتی ، اینقد زیاد که وقتی یه کار خوب انجام میدی ما برات یه کارتون پر از
حیوونای مورد علاقت برات میذاریم و شما با لذت نگا میکنی ، جعبه کودک نخبه ی من رو فقط به خاطر فلش کارتای حیوانات دوس داری هر چند تأثیرش رو یادگیری رنگا ، شغلا ، میوه ها و ... انکار نشدنیه .
بیشتر بازیاتم به حیوانا و بازی باهاشون ختم میشه ، وقتی برات تنهایی بازی کردن خسته کننده میشه
با بابایی بازی میکنی ؛ اینطوری که بابا میگه همینم شیر کجاس ، پسرم میگه جنگل ، شتـر کجاس ،
صـَحیـا ، گوسفند کجاس ، گَله ، الاغ کجاس ، اوستـا وقتی جواب درستو میگی با هم دس میزنین و
ادامه میدی . بضی وقتا وسط بازیات برات سؤال پیش میاد مامانی فیل کجاس چیکار میکنه چی میخوره!
زیافه چی میگه بضی وقتا واقعا مجیورم دس به سرچ بشم که یه وقت اطلاعات غلط به پسر
باهوشم ندم
چن روز پیش روی صندلی پای پی سی نشسته بودی ازت پرسیدم مامانی چیکار میکنی اونجا ، گفتی میخوام خرس داندول کنم
بضی عادتای جدیدت متعجب و البته خیلی خوشحالم میکنه ، به تقلید از بابایی بعد از غذا ازم تشکر میکنی و تا نوش جونت پسرم رو ازم نشونی نمیری ، دستات که کثیف میشه میری سمت دسشویی
و میگی دس بشولم ، بابایی که منو خانومم صدا میکنه شمام یاد گرفتی و منو خانوم صدا میزنی
وقتی لوس میشی واسه بابایی ، بابادی صداش میکنی و بابایی عمدا خودشو ناراحت نشون میده از
اینطور صدا کردنش و اخم میکنه شما میگی مامان بابایی اخم داله
شما پسر خوب مامان خیلی زیاد حرف گوش کن و آقایی فدات ، وقتی بهت اجازه کاری رو نمیدم
خیلی کم پیش میاد که بهش اصرار کنی و اگرم خیلی برات مهم باشه سلاحت لوس شدن و گریه کردن هستش که اولی خیلی بیشتر از دومی کارسازه ، چون ازت میخوام تا وقتی گریت تموم نشده از اتاق بیرون نمیای چن دقیقه بعدش میای و میگی مامان گریه تموم شد ، ببخشید .بعد از یه دوره ی کوتاه
مریضی که خداروشکر خیلی اذییتت نکرد یاد گرفتی که خیلی چیزارو نخوری حتی اگه کسی خارج از چارچوب تربیت من و بابایی بخواد با خوراکی وسوسه ت کنه شما میگی نه شیکمم دلد میگیله پاستیل بده پفک بده کیک خوبه شیر خوبه ، وقتایی که با بابایی میری فروشگاه و من بهش میسپرم که برات هله هوله نخره بابایی میگن که از کنار قفسه پفک و چیپس که رد میشی میگی پفک بَده پسته خوبه ، شیر خوبه ،آبمیوه خوبه ، فدای پسر نااازم .
تو پرانتز یه خاطره ای رو برات تعریف کنم که خیلی خوشحالم کرد ، ی بار با دوست بابایی تلفنی حرف میزدی که ازت پرسید همین کامیپوتر داری ، بلدی بازی کنی ، شمام میگفتی دالم چند دیقه بعدش که تلفنو قطع کردی یادت مونده بود و رفتی پشت پی سی و میگفتی زنگ بزن عمو ، زنگ زدم به بابایی
که گوشیو بدن به عمو موس رو با ی دست میچرخوندی و با دست دیگت تلفن رو و تعریف میکردی عمو
کاپیتل بلدم .. نیگا ، قربون مهندس خودممم
پسرم خیلی با محبته و هر روز بهمون یادآوری میکنه که مامانی دوست دالم ، میپرسم چن تا میگی سه تا ، بعد که سکوتمو می بینی میگی کمه ؟ ده تا
بضی وقتام میپرسی مامان من دوس دالی ؟ بابایی دوس دالی ؟ معلومه که دوست دارم عمر من .
یه خلاقیتایی هم داری واسه سرکار گذاشتن مامان ، انگشت اشارتو میذاری رو انگشت وسطی و میگی مامان گیل ، بار اول واقعا ترسیدم ، که نکنه دستت چیزیش شده باشه بعد که نگرانی منو دیدی
زدی زیر خنده پسرک شیطون من .
نغنـــــــــــــدا ، فریاد شادی توه و ورد ِ زبون همه شده بعد از دو دَ گفتنت نغـــندا کلمه ای هس که مختص خودته و معنیش رو فقط خودت میدونی البته عمو احمدوخاله زینب ازین کلمت خیلی استفاده میکنن و ی جورایی داره سهامی عام میشه
بعد از باری اسباب بازیاتو جمع میکنی و میگی جم جَم جَم کُمک کمک کُمک ، ولی خب کمک کردنت و اصرارت برای کمک کردن تو کارای خونه دردسری شده و واقعا اذیتم میکنه و تو فکر ترک دادن این عادت
هستم .
قبل از خواب یه بار میری جیش و تا صب که بیدار بشی و یگی مامان جییش دالم جیش نمیکنی و
هوای مامانو داری فدات . صبام وقتی زودتر از من بیدار میشی با حس لبای خوشگلت رو صورتم بیدار میشم و چشامو باز میکنم یه عروسک می بینم که میگه مامانی صب بخییررررررر.
پست سفر مشهدمونم با عکساش برات میذارم که خاطره هات ناقص نمونه گلکم .
دوسِت دارم زیــــــــــاد.