هیمنهیمن، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

هیمن کوچولوی ما

بستری شدن عسلم + عکسای مشهد

سلام پسر نازم . نمیدونم چطور این چن روز رو که برام به اندازه سالی طول کشید تعریف کنم :( بستری شدنت با آنفولانزایی که چن ساعت نمیشد سراغت اومده بود تب چهل !! خدا میدونه چقد اذیت شدی و با هر قطره اشکت من هزار بار میمیردم مامان  پنج روز تحمل کردن تو یه اتاق گرم با محیط ایزوله اصلا برام سخت نبود در برابر سلامتی که قرار بود بدست بیاری فقط اینکه میدیدم با آنژوکد زدنشون چقد خون ازت میره و چقد اذیت میشی دلم ریش میشد مامانی . بضی وقتام میدونستی باید تسلیم داروها بشی اما خواهش میکردی که خانم پرستار لطفا مامانم دارومو بده  فدای تو بشم من مهربون مامان . وقتی بی قراری منو میدیدی میگفتی مامان من خوبم  ، هیچیم نیس !! تو اون حال فقط شیرین ز...
3 دی 1392

اولین محرم ِ هیمنی مامان !

سلام هیمنیِِ مامان !  این روزا سرم خیلی شلوغه و نمیتونم عکسارو به ترتیب بزارم به خصوص این که عکسا رو باید قبل از رفتن از بابایی میگرفتم که یادم رفت ! بعد از رفتن بابایی کچل شدی و دیروز بابا اومد در اتاقو بست تا مامان و خاله ها خلوتتونو بهم نزنن کلی با هم اختلاط کردن خلاصه این عکسا برمیگرده به روز هفتم محرم که دادا نذری داشت و ما هم اونجا بودیم گل پسر مامان چه حلیم هم زده ، بغل بابابی ؛ کنار بابایی ، دایی سجاده ( پسرخاله مامانی) فدات بشه مامان گل پسرم هیم هیم مامان بغل باباییش اینجا دیگه ربطی به محرم نداره و متفرقه س اینم کلاچه ی مامان بعد از کچلی :دی   پ.ن : خاله ناناس با بابا مهدی قهره ! ...
22 آذر 1390

هیمـن در 3 ماهگـی

سلامـ هیمـن گل ِ مامان ؛ چن روزی بود که مریض بودی  اصن نمیخندیدی ُ و مدام گریه میکردی ولی خداروشکر دو روزی ِ که خیلی بهتری و میخندی خوشگل ِ مامان این عکسو دو سه هفته پیش خاله  ازت گرفت تو این عکس ژست  رزمی گرفتی :دی     ...
6 آذر 1390
1